آقا مهرسام آلوچه بابا و مامان

ما خیلی خوبیم خیلیییییییییییییییییی

هفته ی 32 بارداری ...

چطوری جیگیلی... ١٠/٧/٩٢ شما با کمک خداوند متعال وارد هفته ی ٣٢ شدی ... ماشاالله زورتم زیادتر شده و یه موقع هایی شکمم با مشت و لگدهات یه تکون کامل می خوره .. وای نمی دونی چقدر خوشحالم. بیشتر از نصفه راهو رفتیم و زیاد دیگه نمونده که ما تو رو و تو ما رو ببینی.. حسه خوبیه،تو رو دیدن ،درآغوش گرفتن.نازت کردن،وای عسلم.دوست دارم دارم بهت نزدیک و نزدیکتر میشم. ممنونم ای خدا و به تو مدیونم... ممنونم...   ...
15 مهر 1392

رفتن به سونو گرافی ...

پسرم سلام... روز ٧/٧/٩٢ با خاله محبوبه اومدیم واسه دیدنت.خیلی منتظر شدم تا نوبتم برسه و ببینمت.ولی ارزش داشت.از قبل صبور بودم ولی از موقعی که تو رو تو خودم دارم صبورتر شدم.برای جیگیلی مثل تو داشتن باید صبر داشت.بالاخره نوبتم شدو دیدمت. وزنت شده یک کیلو و خورده ای .دکتر گفت طبیعیه .همزمان با اینکه دکتر توضیح میدادو منم نگات می کردم .تصویرتم داشت ضبط میشد تا وقتی اومدیم خونه بابایی هم بتونه ببینتت.دستها و پاهاتو ،بدنتو صورتتو وقتی تکون می دادی می خواستم بخورمت.چون واسم شیرین ترین شیرینی دنیایی .خداروشکر همه چی خوب بود .فقط کیسه آبم یه مقدار بزرگ شده که دکتره سونو گفت به دکترم بگم تا مراقبتهای لازم و بده.منم به خانم تاجیک گفتم و اونم...
15 مهر 1392

چکاب بارداری

٣/٠٧/٩٢ همزمان با اینکه وارد هفته ی ٣١ شدی برای چکاب با بابا مهدی رفتیم مطب خانم تاجیک ،وزنم٧٣کیلو شده ،فشارم ١١ روی ٧ بود ،خانم تاجیک گفت بچت درشته عالیه ماشاالله بابا مهدی خندش گرفته بود.خواست بگه انقد میخوره جلو ی دکتر روش نشد، ارتفاع رحم گرفت گفت تو هفته ی ٣٣ ،٣٤ هستی منم تعجب کردم.گفتم به حساب خودم تو هفته ی ٣١ هستم.به خاطر همین زودتر میرم سونو گرافی تا مشخص شه وضعیت چجوریه.خانم تاجیک که از همه چی تعریف می کرد ولی من نگرانم...صدای قلبتو خواستیم گوش بدیم که هی انقدر خانم تاجیک دستگاهشو رو شکمم بالا و پایین کرد تا بالاخره پیدات کردو گفت اینجاستو صدای قلبه آلوچمونو شنیدیم.بابایی نگران شده بود که چرا صدای قلبتو نشنیده.بعد که شنید انگ...
6 مهر 1392

هفته ی 30 بارداری... وایییییییییییییییییییییییی

  چطوری پسر طلا.خوبی عشقه من؟ امروز٢٧/٠٦/٩٢  با لطفه خدای متعال شما وارد هفته ی ٣٠ بارداری من شدی .چقد از خدا ممنونم. راستی آقا کمد فروشه به بابایی زنگ زده گفته تخت و کمده جیگرتون آمادست.بابایی هم گفته فردا میریم تحویل میگیریم.هورااااااااااااااااااااااا بابایی کلی هواتو داره و هر روز بهت میرسه .هم از نظر خوردو خوراک هم محبت.میاد خونه حالتو میپرسه.بوست میکنه.نازت میکنه.سر کار هم هست همینطوریه. الان که دارم مطلب میزارم داری بهم مشت و لگد میزنی.انگار به رایانه علاقه داری مثل مامانی .خدا رو شکر متوجه تکون خوردنات .مشت زدنت.جا به جا شدنت .بعضی وقتها یه طرفه شکممی .بعضی وقتها اون طرفی.همه چیو متوجه میشم.سفت کردنت تو ش...
5 مهر 1392
1